روایتی از نیمه پنهان فتح خرمشهر / روشنایی روز، مانع رهایی از تله محاصره شد
تاریخ انتشار: ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۷۸۵۲۱۵
همه ماجرای حماسه خرمشهر، آن چیزی نیست که تا به حال شنیدهایم. در بطن و متن این ماجرا، وقایع و رخدادهای زیادی مغفول مانده که کمتر به آنها پرداخته شده است. علیاصغر نامداری از روزی میگوید که در اندیشه آزادی خونینشهر به پیش میرفتند اما به اسارت بعثیها در آمدند .
به گزارش خبرنگار ایمنا، با صدای هر انفجاری خودش را روی زمین پرت میکرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اینها بخشی از خاطرات رزمنده علیاصغر نامداری است با نام مستعار عباس در عملیات بیتالمقدس. جایی که اسارت میشود، درست بیستم اردیبهشتماه سال ۶۱. اسارتی به قد هشتسال و سه ماه و ۱۱ روز و هشت ساعت در عنبر، موصل یک، دو و سه قدیم، موصل دو و چهار جدید. در عنبر بوده که خبر آزادی خرمشهر را میشنود و بعد از تحمل روزهای عجیب و سخت اسارت در شهریور سال ۶۹ به میهن بازمیگردد.
بیتالمقدس و پیشروی که به اسارت منتهی شددرگیر عملیات بیتالمقدس بودیم. ظهر روز هجدهم اردیبهشتماه سال ۶۱. خبر دادند ممکن است امشب برویم جلو. تا پنج، شش کیلومتری خرمشهر آزاد شده بود اما نیروهای ما نتوانسته بودند وارد شهر شوند. باید میرفتیم کمک تا نیروهای واحد تعاون زخمیها و شهدا رو منتقل کنند اما آن شب عملیات نشد. شام نوزدهم بود. هراز گاهی منورهای دشمن آسمان منطقه را روشن میکرد، بچهها کمکم خوابشان گرفته بود که یکی از دوستان صدایم کرد و گفت: «اصغر بچهها رو صدا بزن.»
قرار شد با احتیاط و با استفاده از تاریکی شب از کنار یک جاده شنی سه کیلومتر پیش برویم، نیروهای دشمن را دور بزنیم و بعد از پشت به آنها حمله کنیم. در خط دومشان با آنها درگیر شدیم و سنگرهایشان را به رگبار بستیم. وقتی ۶۰، ۷۰ متر از خاکریز آنها گذشتیم، متوجه شدم بعضی از نیروهایم نیستند. برگشتم تا پیدایشان کنم که چشمم به دو سیاهی افتاد که به سمت من شلیک کردند.
هوا داشت روش میشد. حین حرکت، نماز صبحم را خواندم و سریع خودم را به نیروهایم رساندم و به آنها گفتم: مراقب باشید عراقیها همین اطراف هستند. چشمم به چند نظامی افتاد که لباسهایشان متمایل به سبز و کلاههایشان کج بود، نظامیان دشمن بودند. باید کاری میکردم، چشمم به یک سنگر افتاد، به بچهها گفتم: بروید داخل این سنگر. بچهها میگفتند به احتمال زیاد محاصره شدهایم، سرکشیدم و دیدم تعداد عراقیهای پراکنده در دشت خیلی بیشتر از نیروهای ماست. در این فکر بودم چگونه میتوانیم از کمند نیروهای دشمن رها شویم که خورشید روز بیستم اردیبهشتماه طلوع کرد. روشنایی روز مانع از این بود که بتوانیم از تله محاصره رها شویم.
صدای تیر خلاص بعثیها به رزمندهها و قلبی که از درد فشرده میشدسرم را از لبه سنگر بالا آوردم، چشم به تعدادی از نیروهای دشمن افتاد. تعدادی کلاه آهنی داشتند، بعضی هم کلاه قرمز درجهداری. به این فکر افتادم در حد توان زخمیها را داخل سنگر بیاورم. به دو رزمندهای که توی سنگر کنارم بودند، گفتم شما تیراندازی کنید تا من بروم سراغ زخمیها. یک بسیجی ۱۷-۱۶ ساله که کلاه آهنی هم سرش بود، گفت: منم میآیم.
با آن رزمنده نوجوان از سنگر بیرون پریدیم و رفتیم سراغ زخمیها. متأسفانه بعضی از رزمندهها در شرایطی بودند که از دست ما کاری ساخته نبود. عراقیها هم بیکار ننشسته بودند. یک گلوله به شقیقه آن نوجوان خورد و خون از زیر کلاهش زد بیرون و بلافاصله افتاد و شهید شد. با دلهره خودمان را به سنگر رساندیم. وسط سنگر گودال چهارگوشی به عمق نیممتر وجود داشت. بچهها، زخمیها را کف گودال خواباندند تا جایشان امنتر باشد. کاملاً محاصره شده بودیم.
نیروهای دشمن به زخمیهایی که بیرون از سنگر زمینگیر شده بودند، تیر خلاص میزدند و به سمت ما میآمدند. صدای شلیکهای دشمن و آخ گفتن زخمیها، قلبم را به درد آورده بود. همیشه از اسیر شدن متنفر بودم و حالا خودم را در چند قدمی اسارت میدیدم. ساعت حدود ششونیم صبح بود. یکی از کماندوهای کلاهکج که قد بلندی داشت، نارنجکی داخل سنگر پرتاب کرد. نارنجک نزدیک یکی از بچههای مجروح افتاد. داد زدم برادر، نارنجک را بنداز بیرون، نارنجک را برداشت و پرت کرد، اما در هوا منفجر شد. سمت راست بدنم پر از ساچمه شد. یکی از ساچمهها به شقیقهام خورد. گرمی خون را روی صورتم حس میکردم.
بصره و اسارتی که بیش از هشت سال طول کشیدوقتی به خودم آمدم سه، چهار نفر از بعثیها لوله اسلحههایشان را به سمتم گرفتند. یکی از آنها که تنومند بود و دو تا ستاره هم روی لباسش داشت با سگرمههایی درهم اسلحه را از دستم کشید و محکم با قنداق تفنگ خودم توی سرم زد و سرم چاک خورد. با دستهای سنگینش دو تا سیلی محکم چپ و راست صورتم زد. یکی دیگر از آنها که قد بلندی داشت و لاغراندام بود، مچ دست مرا گرفت آنقدر تاباند که صدای شکسته شدن استخوان دستم را شنیدم.
کمی بعد یکی از آنها سر لوله تفنگش را بین دو ابروی من گذاشت، کمی مکث کرد و اسلحه را از ضامن خارج کرد. در دلم گفتم: الان است که شلیک کند و مغزم بپاشد بیرون، زیر لب لاالهالاالله را تکرار کردم. یکی از آنها که لباس پلنگی پوشیده و درجهاش بالاتر بود همانطور که صدایش میلرزید با لگد زیر اسلحه زد و چند بار واژه اسیر را تکرار کرد تا به افسر زیر دستش بفهماند که نیاز داریم اسیر بگیریم.
چند دقیقه بعد یک وانت تویوتای آبی رنگ از راه رسید. مقداری اسلحه شکسته و آهنقراضه کف کابین عقبش ریخته بود، ما را روی آهنقراضهها سوار کرد. سرباز مسلحی هم سوار شد تا فکر فرار به سر ما نزند. از واحدهای توپخانهشان که گذشتیم تویوتا در حاشیه رود دجله کنار چند اصله درخت نخل ایستاد.
نگذاشتند خودمان پیاده شویم، نظامیان دشمن که قد و هیکلشان دو برابر ما بود با مشت و لگد ما را به پایین پرت کردند. تمام استخوانهای بدنم درد میکرد. از ما فیلم و عکس گرفتند. همگی سوار یک دستگاه آیفا شدیم و از پل رودخانه دجله عبور کردیم. دستم شکسته و دندانهایم آسیب دیده بود اما اینها برای من درد نداشت.
درد جدا شدن از سرزمین مادری روی تمام دردهای جسمیام را پوشانده بود. حدود ساعت ۱۲ ظهر، آیفاها وارد بصره شدند. اهالی بصره در دو سمت خیابان به استقبال اسرا آمده بودند و هلهله میکردند و کل میکشیدند. مردم بصره سنگ، چوب، قوطی، گوجهفرنگی و هرچه به دستشان میرسید به سمت ما پرتاب میکردند. از میان رقص و هلهله مردم بصره گذشتیم و از شهر بیرون رفتیم. حدود ساعت دو بعدازظهر وارد پادگان شدیم.
محیط پادگان با سیم خاردار محصور و به جز یک سالن بزرگ و چند کانکس سازه دیگری دیده نمیشد. یکی از نظامیها من و پنج نفر دیگر را از توی صف بیرون کشید و به یکی از سربازهایش اشاره کرد. ما شش نفر که هیچکدام همدیگر را نمیشناختیم به سمت زیرزمین کوچکی که گویا بازداشتگاه بود، راهی شدیم.
کد خبر 662249منبع: ایمنا
کلیدواژه: دفاع مقدس جنگ تحمیلی خاطرات دفاع مقدس خاطرات جنگ تحمیلی عملیات الی بیت المقدس عملیات بیت المقدس عمليات آزادسازي خرمشهر آزادسازی خرمشهر اسارت اردوگاه موصل شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق نیروهای دشمن زخمی ها بچه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۷۸۵۲۱۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
صندوقهای املاک و مستغلات بورس، مسیری برای کمک به بانکها جهت رهایی از بنگاهداری
محمد خبری زاده کارشناس بازار سرمایه در گفتگو با باشگاه خبرنگاران جوان گفت: بانکها املاک بسیاری دارند و بارها بارها جدا از بحث قانونی بر این نکته تاکید شده که نباید بنگاهداری دارند بنگاهداری بانکها که معایب مختلفی از جمله تحت تاثیر قرار گیری شاخصهای کلان اقتصادی را به همراه دارد.
این کارشناس بازار سرمایه در ادامه اظهار کرد: گاهی خود بانکها تمایل به عرضه و فروش املاک خود دارند، اما به سبب شرایط و میزان مبالغ مورد نیاز متقاضی برای آنها وجود ندارد حالا صندوق املاک و مستغلات این امکان را فراهم میکند که بانکها بتوانند این املاک خود را به واحدهای خرد تبدیل و به متقاضیان بیشتری با فروش برسانند.
خبری زاده افزود: در کل صندوقهای املاک و مستغلات این امکان را فراهم میکنند تا علاقهمندان به سرمایه گذاری در حوزه مسکن و زمین با سرمایههای خرد خود هم بتوانند در اینحوزه سرمایهگذاری کنند مسیری که میتواند به کاهش بنگاهداری داری بانکها کمک قابل توجهی کند.
این کارشناس بازار سرمایه گفت: بانک مرکزی هم به سبب همین موارد مطرح شده این اجازه را به بانکها داده که بتوانند صندوق املاک و مستغلات تاسیس کنند تاسیس صندوقی که شاید کمی نادیده هم گرفته شده، اما در مجموع مسیری مناسب، شفاف و در دسترسی برای بانکها جهت رهایی از بنگاهداری محسوب میشود.
باشگاه خبرنگاران جوان اقتصادی بانک و بیمه